بیاد معصومیت
26 دی 1402 توسط سمیه اسماعیل زاده کردخیلی
ریحانه کوچولو با ان چشمان پر اشک و اضطراب نگاهی به من انداخت و گفت مامانم کو و من بخاطر دل کوچکش مجبور بودم راستش را نگوییم و او هر چند لحظه یک بار میپرسید کی میاد و من هرچه تلاش میکردم اورا به بازیه کودکانه غرق کنم اما او نه حواسش نه دلش از مادر پرت نمیشد و برای اینکه زود به نادر برسد همراهیم میکرد الان این رنگ کنم میاد؟ این تموم بشه میاد. و من چقدر غصه خوردم برای ان دختری که دیگر هرگز مادرش را نمیدید اگر هم تمام نقاشیای دنیا را رنگ کند