مادر بد
گاهی خجالت میکشم از اینکه نامم مادر است بخاطر ناشکری هایم . گاهی دلم میخواهد ساعت ها مرخصی بگیرم از این مادر بودن نمیدانم من ناشکرم یا خسته ام اما میدانم خیلی تنهام . شهر غریب بدون حمایت مادر با دو بچه کوچک بازیگوش که گاهی هر دو باهم شروع به داد و بیداد میکنن انگار مامور شده اند من در امتحان شکرگذاری مردود شوم و من شاگرد تنبل انقدر نمره ام خراب میشود که با هیچ تک ماده ای نمیتوانم خودم را ببخشم و فقط عذاب ان همراهم میشود . کاش میشد گاهی حرف زدنمان با خدا دوطرفه باشد یعنی بتوانم صدایش را بشنوم که در اغوشم میگیرد و دلداریم میدهد نیاز دادم بشنوم که میگویید بنده من میدانم دارد بر تو سخت میگذرد اشتباه کردی اما من گذشتم . گاهی دام میخواهد حافضه بچه هایم پاک شود از رفتار نامناسبم اخر بچه یک یا سه ساله چه میفهمد کار درست و اشتباه را که من نمیتوانم خودم را کنترل کنم . خدایا فقط میتوانم برای بار هزاروم بگوییم ببخشید و تکرار نمیشود خودت کمکم کن که تکرار نشود من جز تو پنهایی ندارم