دغدغه یک مادر
ساعت از دوازده گذشته. برق ها خاموش شدند. سجاد چسبیده به من و شیر میخورد. طولانی شده شیر خوردنش فاطمه صدایم میکند. میپرسد داداش نخوابید بیای پیش من. و من نه می گویم. نه می گویم و در دلم غصه است از اینکه دخترکم الان مرا میخواهد و من نمیتوانم کنارش باشم. گاهی دلم میخواست میتوانستم به دو نیمه تقسیم شوم. هرچند بعضی از شبها به هر سختی شده سعی میکنم هردو را بغل کنم. نمیدانم کارم واقعا درست بود که انقدر زود بچه دوم را اوردم یا نه. بخاطر فاطمه تصمیم گرفتم زودتر بچه دوم را بیاوریم . اما گاهی حس میکنم با اینکارم باعث شدم فاطمه بچگی نکند. باعث شدم کهانطور که نیاز دارد نتوانم کنارش باشد خیلی از شبها مرا میخواست من بخاطر گریه و شیر سجاد نتوانستم به او برسم. و این عذاب وجدان مثل خوره بر جانم افتاده کاش دخترکم فکر نکند من اورا کمتر دوست دارم کاش بداند جان من است.
مادرانه نه عاشقانه بهتر است
بهتر است بگوییم عاشقانه تا اینکه بگوییم مادرانه
وقتی که خوابیدن نگاهشان میکنم و معصومیت و ان شیطانت های ازار دهنده روز که هر کار میکندد که بیشتر ناراحتت کنند دلم ضعف میرود و از خودم بدم می اید که چرا چند ساعت پیش عصبانی شدم و غمگینش کردم . از روزی که پا به دنیایم گذاشتند یادم است شبها هر موقع و به هر بهانه که پا میشوم بوسه بر گونه هایشان میزنم و قربانشان میرومم و میخوابم فرق ندارد ده بار باشد یا کمتر و بیشتر. روزهایی که ببشتر اذیتم کردند شبها با اینکه ارزو دارم صبح نشود گاهی اما بیشتر غمگین میشوم از رفتاری که داشتم شرمنده . عاشقانه های یک مادر هیچوقت تمامی ندارد این تنها عشقی هست که وقتی امد بدون بهانه ای تا عمق جانت رسوخ میکند تا جانت به خاک سپرده شود خدایا این عشق را به همه ی زنان سرزمین بچشان.
(البته ناگفته نماند صبرش و رو چندین برابر دعا کنید بده به همه و بخصوص من)
به کجا چنین شتابان
وارد زادگاهم میشوم کنار هم خون ها و هم ریشه هایم هستم اما چقدر احساس غریبی دارم گاهی حس میکنم نکند مثل اصحاب کهف صدها سال خوابیدم و الان بیدارم که انقدر همه چیز عوض شده است اصلا عوض شده است یا عوضی شده . گاهی نگاه بهت زده ام روی شمایل رنگارنگ و موهای پریشانشان خشک میشود گاهی بدون اراده اه از قلبم برمیخیزد بخاطر باورهایشان واقعا چه شد که اینگونه خیلی از چیزها عادی شده البته میگم عادی اگه برای من عادی بود انقدر درونم اتیش بپا نمیشد شرمندگی نمیگذارد خیالم اسوده شود و رد شوم همیشه درونم یک نوع اضطراب است مثل روزی که فردای ان امتحان شفاهی داشتم و میترسیدم همه چیز یادم رود میترسم یادم رود جواب هایی که باید به امام زمانم بدهم اصلا ببینم جوابی دارم فک کنم امتحانم رو صفر صفر بشم اصلا در جواب این که تو چرا در ان لحظه سکوتت را نشکستی چه بگویم؟ ایا شرمندگی جواب قانع کننده ای میتواند باشد.😟
رمضان
خدایا ماه رجب و شعبان به غفلت گذشت و همچنان انگونه که شایسته بندگی توست نتوانستم بندگی کنم خدایا خودت دستانم را سفت بگیر و ولم نکن و پا به پا کمکم کن تا رمضانت را انگونه که تو میپسندی سپری کنم از غافلان نباشم نمازم برای تو خالص باشد روزه ام صرف تحمل گرسنگی نباشد و تمام جوارح ام روزه باشد قلبم را از کینه بندگانت پاک کن . کمکم کن در این یک ماه خانه تکانی قلبم به بهترین شکل انجام شود تا در عید تو مهر و امضا مهدی در کارنامه اعمال افرین باشد برای تلاشم . ای خدای مهربانم تو را به رحمانیتت دستم را رها نکن تا بتوانم قدمهایم را استوار بردارم