عطر مادرانگی

  • خانه 
  • همسرانه 

تلنگر

16 دی 1403 توسط سمیه اسماعیل زاده کردخیلی

​تلنگر

آینه اش را جابه جا کرد. دنده را که عوض کرد انگار قفل دهانش را باز کرده باشند. “تو این مملکت که نمیشه زندگی کرد. پر از دزد و اختلاسگر، اگه اینارو می‌گرفتن الان اوضاع ما این نبود. کسی بالاسر اینا نیست جلوشون بگیره، همه دست تو دست هم دادن که ما مردم ببچاره کنن وگرنه خودشون که همه تو پر و قو زندگی می‌کنن” کرایه‌ اش را از کیفم درآوردم تعارفش کردم، گرفت و تشکر کرد. باید هزار تومنش را بر‌میگرداند اما به روی خودش نیاورد. به مقصد که رسیدم هنگام پیاده شدن به او گفتم ” هر کدام از ما به نوبه و ظرفیت خودمان اختلاسگر هستیم شما به اندازه هزار تومن که ظرفیتت است و آن مسئول بالا دستی میلیاردها تومن که ظرفیتش و توانش است، مشکل ما مردم خودمان هستیم که به خودمان رحم نمی‌کنیم؛ تا خودمان اصلاح نشویم کسی نمی‌تواند به ما کمک کند. آن هزار تومن نه مرا گدا می‌کند نه شما را پولدار اما این تلنگریست برایمان که وقتی انقدر راحت همه را متهم می‌کنیم خودمان چطور رفتار میکنیم. اول یک سوزن به خود بزنیم و بعد یک جوالدوز به دیگران.” خداحافظ گفتم و پیاده شدم. 

سمیه اسماعیل زاده

 نظر دهید »

من مادر

04 دی 1403 توسط سمیه اسماعیل زاده کردخیلی

​ساعت از هشت گذشته. چشمانم از خستگی می‌سوزد. هوا کاملا تاریک است. در ماشین را که باز می‌کنم سوز عجیب سرما تا عمق وجودم رسوخ می‌کند. دلم برای وروجک‌هایم تنگ شده ده روزی می‌شود که هر روز هشت صبح از خانه بیرون می‌روم وقتی که برمی‌گردم هشت یا نه شب است. این روزها وظیفه دختریم با وظیفه مادریم بدجور درگیر شدند. از آن طرف دل نگران پدرم هستم و باید به او رسیدگی کنم، از این طرف وروجک‌های نازنینم دلتنگ مادر می‌شوند. در را که باز می‌کنم با شوق سمتم می‌دوند هردویشان را سفت در آغوش می‌کشم و یک دل سیر می‌بوسم‌شان‌. خسته و بی رمق. اما یک مادرم که بچه هایم مرا پر انرژی می‌خواهند. لباس هایم را عوض می‌کنم یک دل سیر باهم بدو بدو بازی و قلقلک بازی می‌کنیم تا جبران نبودن‌هایم شود. 

 نظر دهید »

خوشبختی یعنی مادر

02 دی 1403 توسط سمیه اسماعیل زاده کردخیلی

​

به‌نام خوشبختی که چیزی جز داشتند نیست. اولین صدایی که شنیدم صدای تپش قلب‌ مهربانت بود که برایم نبض زندگی را می‌نواخت. خداوند از محبت خودش کند و در وجودت قرار داد که تو آنقدر بزرگ و مهربانی، از همان اول از وجودت مرا رشد دادی. بی شک گریه‌های زمان تولدم دلیلش دوری و دشواری، از تو و صدای تپش قلبت بود. عزیز مادرم هیچوقت شب بیداری‌هایت را نمی‌توانم جبران کنم. غصه خوردن‌هایت، با من خندیدن‌هایت را. چقدر آرزوهایت را خط زدی تا آرزوهایم برآورده شود. با اینکه خودم مادرم اما هنوز هم دغدغه شب و روزت من هستم. انگار برایت نگرانی تمامی ندارد. مادرم ان شالله همیشه سایه‌ات بالای سرم مستدام باشد. من که نمی‌توانم گوشه ای از زحماتت را جبران کنم ان شالله رزق شب زنده داری‌هایت را از دستان مادر امت فاطمه سلام الله علیها بگیری دوستت دارم ای معنای خوشبختی.

سمیه اسماعیل زاده

 نظر دهید »

ایران عزیزم

09 آذر 1403 توسط سمیه اسماعیل زاده کردخیلی

​اگر حرف از مظلومیت باشد؛ ایرانم از همه مظلوم‌تر است.دلم برای ایران می‌سوزد. با آمدن انقلاب اسلامی مانند نهالی بود که از کنار درختی که بخاطر ظلم و ستم افراد نالایق خشکیده بود‌؛ شروع به جان گرفتن کرده. این ایران قوی دست رنج خون دل‌ خوردن‌ها و جان دادن‌هاست. برای اینکه دیگران جرات نکنند که به حریمش تجاوز کنند؛ سال‌ها گرفتار جنگ بوده. انقلاب اسلامی بود که نگذاشت حتی به یک وجب از خاکش چپ نگاه کنند؛ بردنش که جای خود داشت.

 اما الان یک عده چشم بر روی آن همه خون‌ دل خوردن‌ها بسته‌اند. با وعده دروغین آزادی پشت پا می‌زنند به اقتدارش؛ با اینکه در آن زندگی می‌کنند. با محبت مردمش پول‌ها به جیب می‌زنند و برای فرزندانشان در خارج از ایران زندگی شاهانه دست و پا می‌کنند اما می‌گویند ایران جایی برای زندگی کردن نیست.

ایرانم مظلوم است. چون دشمنانش با آن همه دشمنی آشکار و فتنه ها، باز تشنه قدرت گرفتن در آن هستند. مانند گرگان درنده یکدیگر را پاره می‌کنند تا وزیر و مدیر شوند؛ اما می‌گویند ایران قفس است. طوری صدای مظلومیتش پیچیده که انگار هرچه بلندتر لگد می‌زنی مسئولیت بزرگتری گیرت می‌آید. 

دلم برای ایران می‌سوزد که مردمش بهترین‌ها را از دست می‌دهند. شاید  به خاطر این است که قدر داشته‌هایشان را ندانستند. برای آزادی و استقلال این مرز و بوم خون پاک شهدای فراوانی ریخته است. اما گاهی وقت‌ها زحمات افرادی که برای وجب به وجب این خاک با جان و دل زحمت کشیدند نادیده گرفته می‌شود. مثل شهید رئیسی که مهربانانه ایران را در آغوش کشید و با تک تک مردم ایران همدردی کرد. حتما او هم دلش برای ایران می‌سوخت.

 1 نظر

برای یک زندگی معمولی

29 آبان 1403 توسط سمیه اسماعیل زاده کردخیلی

برای یک زندگی معمولی شعار قشنگی است. بخصوص از دهان مبارک کسی که مثل مردم کوچه و بازاری صحبت کند. اما مگر با کوچه و بازاری صحبت کردن می‌توان مثل مردم بود. مشخص است که معیارها فرق می‌کند. زندگی معمولی برای مردم یعنی اب،گاز، برقی که هر روز ساعت‌ها قطع می‌شود، یعنی نان که با آمدنش گران شده یعنی بنزین که که زمزمه گران شدن آن است. اما انگار زندگی معمولی برای او آوردن ظریف معلوم الحال برای ویران کردن بیشتر کشور است. جمع کردن مسئولینی که همه ایران را جهنم می‌دانند ولی در این جهنم دارند برای خودشان بهشتی زندگی می‌کنند. فک کنم زندگی معمولی که شعارش را می‌داد برای خودرو سازان بود، بندگان خدا کم داشتند خون مردم را در شیشه می‌کردند آمد تا تنها نباشند. کاش اگر واقعا از ساده لوحی او است این کارها خدا هدایتش کند و اگر از مکر او است خدا مکرشان را به خودشان و امسال او برگرداند. این مردم واقعا گناه دارند.
#به_قلم_خودم

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

عطر مادرانگی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فضای مجازی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس